روند تبدیل شدن چین به ابرقدرت طی 100 سال

مائو تسه تونگ، رئیس حزب کمونیست چین (CCP)، در یکی از سخنرانی‌های خود اعلام کرد: «ملت ما دیگر ملتی نخواهد بود که مورد توهین و تحقیر قرار گیرد. ما امروز ایستاده‌ایم و در برابر مهاجمان مقاومت می‌کنیم.» مائو با این کلمات اعلام نمود که عصر جدیدی برای چین، تحت رهبری انقلابیون حزب کمونیست آغاز شده است. برای کسانی که با تاریخ چین آشنا نیستند، اهمیت چنین جمله‌ای ممکن است به‌ خوبی درک نگردد. در واقع بیان این کلمات از زبان مائو، پایانی بر سال‌ها تجاوز خارجی، تحقیر، هرج‌ومرج و درگیری و آغازی برای چین مدرن یکپارچه، متحد و مستقل بود.

رشد سریع اقتصادی و نظامی چین از جمله تحولات مهم ژئوپلیتیکی در چهار دهه گذشته بوده است. عده‌ای این رشد سریع و ناگهانی را صرفاً نتیجه اصلاحات اقتصادی دنگ شیائوپینگ می‌دانند. اما تحولاتی که باعث شد چین از یک امپراتوری شبه فئودالی ضعیف در اواخر قرن 19 به یکی از قدرت‌های بزرگ قرن بیست و یکم تبدیل شود، تنها به اقدامات دنگ مربوط نمی‌شود و مجموعه کاملی از اقدامات و سیاست‌های تمامی رهبران چین است که بررسی جامع آن قابل توجه است 1.

قرن تحقیر؛ دورانی فراموش‌نشدنی برای مردم چین

می‌توان گفت آنچه که نیروی محرکه این مبارزه با قدمت ۱۰۰ ساله بوده است، همان تجربیات تاریخی چین به شمار می‌آید. به ‌ویژه مواردی که در طول قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم رخ ‌داده و بین مردم چین به عنوان قرن تحقیر (百年国耻) از آن یاد می‌شود.
انقلاب چین

دورانی که باعث شد چین، در جریان آن قلمرو، اعتبار و جایگاه ویژه خود را مقابل هجوم قدرت‌های استعماری از دست بدهد2. این تجربیات تاریخی تلخ، ابزاری در روابط چین با جهان و همچنین نیرویی متحدکننده در راستای اهداف توسعه‌ای بلندمدت آن بوده است. در واقع موردی که باید به خاطر اقدامات، رشد و رویکرد چینی‌ها در جهان مورد توجه قرار گیرد، تاکید همیشگی آن‌ها بر «تاریخ و درس گرفتن از آن» است.

افول امپراتوری قدرتمند چین پس از جنگ تریاک

به طور رسمی آغاز دوران تحقیر چین، جنگ تریاک در سال ۱۸۳۹ و پایان آن نیز پیروزی حزب کمونیست چین در سال ۱۹۴۹ بر ملی‌گرایان به رهبری چیانگ کای شک در جنگ داخلی چین، و متحد کردن دوباره این کشور به حساب می‌آید. در طول این قرن، استثمار چین از سوی دولت‌های خارجی و ناتوانی امپراتوری در ارائه پاسخ لازم و کافی به دلیل ضعف‌های فناورانه و وابستگی که توسط همان قدرت‌های خارجی به وجود آمده بود، موجب ازبین‌رفتن یکپارچگی، استقلال و اتحاد داخلی در این سرزمین پهناور شده بود3.

بعد از جنگ تریاک نیز ژاپن در سال 1895 به استان تایوان چین حمله و آن را تحت تسلط خود درآورد. تدریجاً قلمروی چین از دست می‌رفت و قدرت‌های خارجی، از جمله فرانسه، آلمان و انگلیس آزادانه مراکز تجاری خود را در بنادری که قبلاً از سوی امپراتوری چین منع شده بود، راه‌اندازی می‌کردند. این قدرت‌های خارجی در خاک چین از مصونیت فرامرزی برخوردار بودند، به این معنی که شهروندان آن‌ها تحت قوانین چین قرار نمی‌گرفتند که این مورد هم ضربه تحقیرآمیزی به جایگاه امپراتوری بود4.

انقلاب چین

انقلاب چین

استقلال‌طلبی ملت چین در دوران تحقیر

این وضعیت رفته‌رفته امپراتوری چینگ را تضعیف کرد و خشم داخلی را افزایش داد که تجلی آن در اواسط قرن نوزدهم و میان قیام‌های داخلی دیده می‌شود. این قیام‌ها که حدود بیست تا هفتاد میلیون نفر از مردم چین در آن‌ها کشته شدند، اولین حرکت‌ها از سوی ملت چین علیه ظلم، استعمار و اشغال غربی‌ها بود. باید دانست که آغاز حرکت‌های انقلابی این‌چنینی از سوی جامعه چین زمینه و شرایط لازم برای شکل‌گیری جنبش‌های انقلابی جدی‌تر و گسترده‌تر را نیز فراهم آورد. از جمله مهم‌ترین آن‌ها در سال ۱۹۰۰ و زمانی که غربی‌های ساکن در چین با حرکتی انقلابی مورد حملات جنبشی به نام «قیام بوکسورها» قرار گرفتند که البته توسط دولت امپراتوری چینگ هم نسبت به آن جلوگیری به عمل نیامد؛ بلکه امپراتوری نیز در حد توان خود از آنان حمایت کرد. اما در نهایت این قیام مردمی توسط ائتلافی از نیروهای خارجی اشغالگر سرکوب شد. 

نابودی امپراتوری چینگ و شروع قحطی و جنگ

نکته جالب اینکه، پس از سرکوب و فروکش‌کردن قیام بوکسورها، غربی‌ها بار دیگر خواستار 18 هزار تن نقره به ‌عنوان خسارت مالی شدند. شکست این قیام آخرین ضربه بر پیکره امپراتوری چینگ بود و بعد از مشاهده ناتوانی در کنترل تهاجم خارجی به مردم، آن ‌هم در مرزهای خودی، دیگر امیدی به بقای آن وجود نداشت. امپراتوری چینگ که تقریباً ورشکسته، از نظر نظامی شکست‌خورده و از نظر سیاسی نیز مورد نفرت بود، در سال ۱۹۱۱ سقوط کرد. با این حال، روزهای تاریک‌تری برای مردم این کشور در پیش بود که طی آن ده‌ها میلیون نفر به دلیل قحطی، فقر و درگیری جان خود را از دست می‌دادند. در این ‌خصوص؛ قتل‌عام وحشتناک در نانجینگ در سال 1937 توسط ژاپنی‌ها از جمله مواردی است که هنوز در حافظه چینی‌ها باقی‌مانده و اثرگذار است5.

جنبش‌های مردمی، الهام‌بخش تغییرات گسترده سیاسی در چین

یکی دیگر از قیام‌های مردمی باید «جنبش چهارم مه» که در سال 1917 رخ داد و برعکس مورد قبلی بیشتر یک جنبش فرهنگی و سیاسی بود نیز اشاره شود. در این حرکت، اعتراضات دانشجویی در ۴ مه ۱۹۱۹ علیه رفتار ناعادلانه با چین در «پیمان ورسای» پس از جنگ جهانی اول شکل گرفت. معترضان به این بهانه خواستار استقلال ملی، داشتن حق تعیین سرنوشت و توجه به توسعه داخلی بودند. این جنبش برای ظهور اندیشه‌های کمونیستی و ملی‌گرایی در چین الهام‌بخش بود. در این جنبش بیش از ۳۰ هزار دانشجو از ۱۳ دانشگاه پکن شرکت کردند. آن‌ها ضمن جمع‌شدن مقابل میدان تیان آنمن، خانه یکی از مقاماتی که طرفدار ژاپن بود را به آتش کشیدند. آنها همچنین به وزیر چین که با معاهده 1919، (انتقال امتیازات آلمان به ژاپن) موافقت کرده بود، حمله کردند.

انقلاب چین

این اعتراضات دانشجویی موجی از تظاهرات، اعتصاب و تحریم علیه ژاپن و دولت ضعیف چین را در سراسر کشور به راه انداخت. دولت مجبور شد سه مقام طرفدار ژاپن را برکنار، از امضای معاهده 1919 امتناع و دانشجویان دستگیرشده را آزاد کند. با این حال، ژاپن کنترل خود را بر شاندونگ تا سال 1922 حفظ کرده و آن را ترک نکرد. این جنبش تأثیر ماندگاری بر توسعه حرکت‌های مردمی چین در قرن بیستم داشت، چرا که احساس ملی‌گرایی و میهن‌پرستی را در میان مردم چین پرورش داد و در این مسیر آن‌ها نیاز به مقاومت در برابر امپریالیسم خارجی و تقویت کشور خود را درک کردند. همچنین راه را برای ظهور ایدئولوژی‌ها و احزاب سیاسی مختلف مانند کمونیسم و سوسیالیسم، که برای حمایت از سرنوشت مردم با هم رقابت می‌کردند، هموار نمود.6  7

روند تشکیل احزاب و تغییرات سیاسی در چین

بلافاصله پس از فروپاشی سلسله چینگ، امپراتوری سابق به تکه‌هایی تقسیم شد که توسط جنگ‌سالاران و فرماندهان عالی‌رتبه منطقه‌ای کنترل می‌شد. در میان این آشفتگی سیاسی، دو جناح رقیب به دنبال در دست گرفتن رهبری کشور و نجات آن از چنگال بیگانگان بودند. این دو حزب شامل حزب ملی‌گرای چین بود که بخشی از آن توسط انقلابیون مخالف امپراتوری چینگ تشکیل می‌شد و حزب کمونیست چین که از انقلاب 1917 روسیه الهام گرفته بود.

در طول دهه ۱۹۲۰، حزب ملی‌گرای چین و حزب کمونیست به این نتیجه رسیدند که برای غلبه بر قدرت‌های خارجی و دستیابی به استقلال در کنار هم جبهه متحدی را تشکیل دهند . این جبهه متحد موقتی ده‌ها تن از جنگ‌سالاران منطقه‌ای را در یک کمپین بزرگ تحت عنوان «کارزار شمالی» جمع کرد. با این حال، این پیوند بین کمونیست‌ها و ملی‌گرایان به دلیل ایجاد اختلافات بر سر نحوه رهبری و البته ایدئولوژی مورد نظر طرفین، خیلی زود از بین رفت. چیانگ کای شک، رهبر ناسیونالیست‌ها، از ترس قدرت‌گرفتن کمونیست‌ها، از سال 1927 به دنبال پاکسازی خشونت‌آمیز اعضای حزب کمونیست رفت و بنابراین جنگ داخلی گسترده‌ای در چین آغاز شد.

در سال ۱۹۳۴، در ادامه تهدیدات ملی‌گرایان، ارتش سرخ کمونیست‌ها مجبور به فرار از مقر خود در جنوب شرقی چین و اقدام به عقب‌نشینی شش هزار مایلی تحت عنوان «راهپیمایی طولانی» کردند. این رقابت خونین داخلی بین طرفین هنوز به پایان نرسیده بود که هر دو با مشکل دیگری مواجه شدند؛ حمله ژاپن در سال 1931 از سمت منچوری منطقه‌ای در شمال شرقی چین که به عنوان پایگاه صنعتی کشور شناخته می‌شد. کمونیست‌ها و ملی‌گرایان برای مقابله با تجاوز ژاپنی‌ها مجدداً برای مدت کوتاهی اتحاد دیگری تشکیل دادند، البته نیروهای کمونیست به رهبری مائو از این فرصت برای آماده شدن بیشتر برای مبارزات آینده مخصوصاً با ملی‌گرایان نیز استفاده کردند.

در طول جنگ، نیروهای ژاپنی از هرگونه اقدام وحشیانه به‌ ویژه در قتل‌عام نانجینگ (از جمله زنده دفن کردن مردم عادی و تجاوز و تعرض جنسی گسترده) استفاده کردند. تخمین زده می‌شود که در تجاوزات ژاپن بین سال‌های 1937 و 1945، حدود 20 میلیون چینی کشته و 90 میلیون نفر دیگر آواره شدند8.

پایان جنگ جهانی دوم و جنگ داخلی چین

پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945، شکست ژاپن و در ادامه خروج آن‌ها از چین را به دنبال داشت. حالا بار دیگر ملی‌گرایان و کمونیست‌ها، جنگ داخلی برای دستیابی به کنترل کامل چین را از سر گرفتند. نیروهای مائو با اتخاذ استراتژی‌های بهتر و استفاده از تجارب قبلی، پیشرفت‌های زیادی به دست آوردند. در نتیجه؛ 4 سال بعد، نیروهای ملی‌گرا ضمن قبول شکست و عقب‌نشینی به تایوان، تسلط بر چین را به کمونیست‌ها واگذار کردند.

البته جالب است بدانید که قبل از پیروزی کمونیست‌ها و در جریان جنگ داخلی برخی از اقدامات مخرب و تجاوزکارانه غرب (به ‌ویژه آمریکا) علیه چین، موجب تضعیف نیروهای انقلابی که تازه موفق به دفع تجاوزات خارجی و کسب استقلال و اتحاد نسبی شده بودند، گردید. در حقیقت، آنچه که از بررسی اتفاقات مختلف آن روزها به دست می‌آید، این است که همکاری ایالات متحده با نیروهای ملی‌گرا، در راستای شکست و جلوگیری از گسترش کمونیست‌ها، باز هم در جهت منافع ملی چین نبوده؛ بلکه صرفاً به دلیل ایجاد حوزه نفوذ و ایجاد شکاف و استفاده از خلاء به وجود آمده در راستای منافع ملی خودشان بوده است.

انقلاب چین

ایالات متحده آمریکا در نگاه مردم و حکومت چین

مردم چین با خوی وحشی‌گری و خونریز آمریکایی‌ها، از قبل آشنایی داشتند. خونریزی‌های کاپیتان تاتنل در جریان جنگ دوم تریاک در سال 1859 و نبرد قلعه تاکو؛ و یا کشتار وحشیانه از سوی نیروهای آمریکا علیه قیام بوکسورها در سال 1900. آمریکایی‌ها حتی در دوران تحقیر چین، با در نظر داشتن اهداف تجاوزکارانه خود، سعی داشتند تا تغییرات دیگری در ژئوپلیتیک چین ایجاد کنند و آن‌ها را تحت فشار بیشتری بگذارند. جنبش معروف 4 مه نیز بر اثر همین اقدامات مداخله‌جویانه واشنگتن شکل گرفت؛ با این توضیح که «وودرو ویلسون» رییس جمهور آمریکا که قصد داشت کل استان‌های چین را در مذاکرات پیمان ورسای به ژاپن بدهد، ضربه مهمی به غرور ملی و استقلال مردم چین وارد کرد که البته با قیام دانشجویان به هدف خود نرسید.

مطابق اسناد تاریخی، در آن زمان نیروی دریایی ایالات متحده و نیروی دریایی ژاپن در طول دوره بین دو جنگ و همچنین قبل از آن همکاری می‌کردند. گزارشی قدیمی از گشت‌های دریایی آن زمان ایالات متحده در آب‌های چین، مکالمه توهین‌آمیز و نژادپرستانه‌ای علیه مردم چین را بین دو ملوان نشان می‌دهد: «منظور شما این است که عدالت فقط برای آمریکایی‌ها است؟ خب، بله به ‌طور کلی برای سفیدپوست‌ها.» برانسون پس از نشستن روی صندلی‌اش این‌گونه به توهین علیه مردم چین ادامه می‌دهد: «منظورم این است که عدالت برای این کودن‌های چینی متفاوت است؛ آن‌ها دروغ می‌گویند و دزدی می‌کنند؛ کثیف هستند و تا مغز استخوان‌شان زردند9

در نتیجه، می‌توان دریافت که بی‌اعتمادی رهبران حزب کمونیست به سیاست‌های آمریکا بی‌دلیل نبوده و به دلیل همین اقدامات خصمانه، آن‌ هم در اوج دوران مشکلات و آشوب برای چین و تلاش برای کسب استقلال می‌باشد. چینی‌ها در همان تجربه‌های ابتدایی در برخورد با آمریکایی‌ها متوجه ذات فریبکار و نگاه تحقیرآمیزشان شدند.

 شناخت رهبران حزب کمونیست چین از سیاست ایالات متحده آمریکا

رهبران حزب کمونیست در ابتدا فکر می‌کردند که مأموریت مارشال در سال ۱۹۴۶ برای میانجیگری بی‌طرفانه در جنگ داخلی چین در نظر گرفته شده، اما نتیجه آن را کاملاً مخالف انتظارات‌شان دیدند. در این‌ خصوص «جورج مارشال» در ماه آوریل به کومینتانگ ملی‌گرا کمک کرد تا دو ارتش پیاده‌نظام را با کمک نیروی هوایی ایالات متحده به شمال شرقی چین (منچوری) منتقل کند، در حالی که از سویی دیگر با وعده آتش‌بس سعی در متقاعدسازی کمونیست‌ها برای تخلیه «سیپینگ» و «چانگچون» داشتند. آن‌ها حتی هواپیمای مخصوصی را برای پرواز چیانگ کای شک به «شنیانگ» برای فرماندهی نیروهای مهاجم کومینتانگ علیه کمونیست‌ها فراهم کردند، اما در عین‌ حال همزمان از رهبران حزب کمونیست درخواست می‌کردند که مذاکره با ملی‌گرایان را ادامه دهند.

انقلاب چین

در آن زمان مائو به‌ خوبی دریافت که سیاست آمریکایی‌ها این است که به ‌اصطلاح خودشان، از «میانجیگری» به عنوان یک «پرده دود» برای تقویت نیروهای ملی‌گرا و سرکوب نیروهای کمونیست چین استفاده کنند تا چین را تضعیف و به مستعمره خودشان تبدیل نمایند. علاوه بر این، با توجه ‌به ادامه کمک‌های نظامی و اقتصادی آمریکا به کومینتانگ، رهبری حزب کمونیست چین به این نتیجه رسید که «کمک‌های آمریکا قطعاً او را قادر خواهد کرد تا جنگ داخلی بی‌سابقه‌ای را به راه بیندازد.» از نظر مائو، آمریکایی‌ها با این اقدامات سعی داشتند تا با استفاده از این جنگ داخلی و ایجاد دو دستگی بر تعداد تلفات و هرج‌ومرج در چین بیفزایند و برنامه انقلابیون کمونیست برای کسب استقلال و ایجاد اتحاد داخلی را نابود کنند.

بر اساس این ملاحظات، مائو به یک نتیجه تأسف‌بار رسید: «از آنجایی که این، اولین برخورد ما با امپریالیست‌های آمریکایی بود، بنابراین تجربه زیادی نداشتیم. در نتیجه، اکنون متوجه ذات آن‌ها شده‌ایم. حالا با این تجارب کسب‌شده دیگر فریب نخواهیم خورد.» چو ئن لای نخست‌وزیر چین نیز در اواخر سال ۱۹۴۶ بیان کرد که پس از تجربه ما در برخورد با مارشال، «متوجه شدیم که قصد واقعی ایالات متحده صرفاً تسلط بر چین است.» به نظر او «واشنگتن دیگر نمی‌تواند با این نقشه‌های فریبکارانه به موفقیت برسد.» 10

تلاش آمریکا برای جلوگیری از استقلال چین

آمریکایی‌ها با مداخله در جنگ داخلی چین و تلاش ناموفق برای تغییر شرایط به نفع ملی‌گرایان و تضعیف بیشتر کمونیست‌ها در راستای منافع و استراتژی‌های خود، باعث ایجاد تلفات و ضررهای بیشتر برای چینی‌ها شدند. در واقع، ترومن و مارشال در آن روزها بازی دوگانه‌ای را شروع کردند که البته نتیجه مطلوبی هم برای آنان نداشت. طبق آمار در سال‌های ابتدایی، پس از جنگ جهانی دوم، حدود دو میلیارد دلار از سوی آمریکایی‌ها به ملی‌گرایان چین داده شد و ارتش آمریکا نیز همزمان به آموزش کامل ۳۹ لشکر برای نبرد با نیروهای مائو پرداخت. علاوه بر این، ارائه پشتیبانی‌های هوایی و دریایی به نیروهای چیانگ کای شک و نیروهای خودشان، فشار زیادی بر پیشروی و مقاومت نیروهای انقلابی کمونیست وارد می‌کرد.

به تعبیر خود ترومن این اقدامات مانند «ریختن شن و ماسه در سوراخ موش» بود، و مطابق نظر استراتژیست‌ها و متخصصین نظامی، اگر این مداخلات قابل ‌توجه ایالات متحده در جنگ داخلی چین نبود، نیروهای مائو می‌توانستند خیلی زودتر به پیروزی و کسب استقلال و اتحاد ملی برسند؛ مداخله‌ای که تاکنون نیز ادامه دارد.

انقلاب چین

انقلابیون چین

استقلال همیشگی چین در برابر اهداف آمریکا

آمریکایی‌ها که ترس زیادی از قدرت‌گرفتن حزب کمونیست و مستقل شدن چین داشتند، از سال ۱۹۴۹ در راستای درگیر کردن بیشتر رهبران حزب، دست به اقدامات دیگری از جمله ایجاد شورش و تحریک جدایی‌طلبان در سین‌کیانگ و تبت هم زدند. در مارس ۱۹۴۹، ترومن عملیاتی مخفی را برای براندازی آنچه که «حکومت کمونیستی» می‌خواند به راه انداخت. این عملیات مخفی که از سوی سیا و با تکیه ‌بر «عناصر بومی چینی و از طریق کانال‌های مخفی مناسب» برنامه‌ریزی شده بود، آخرین نقشه‌های کاخ سفید جهت نابودی انقلاب مردم چین بود. دستگاه اطلاعاتی ایالات متحده در حال تلاش با هدف دسترسی به رهبران اویغور و منطقه سین‌کیانگ بود11.

تمام دخالت‌های خارجی آمریکا در سیاست داخلی چین به‌ ویژه دوران انقلاب کمونیست‌ها، باعث آشنایی بهتر و بیشتر رهبران حزب با نوع نگاه آمریکایی‌ها شد. سیاست آن دوران آمریکایی‌ها، قراردادن چینی‌ها در برابر یکدیگر، چه در هنگ‌کنگ و چه در سین‌کیانگ، بود تا شاید بتواند از اتحاد آن‌ها و حرکت برای توسعه و پیشرفت جلوگیری کنند. به هر حال واشنگتن از حقه‌هایی جهت ایجاد تفرقه بین چینی‌ها استفاده کرد؛ اما در نهایت برخلاف اهداف و برنامه‌ریزی‌هایش، انقلاب مردم چین به پیروزی رسید.

پیشنهاد ما:

سقوط اقتصاد چین در برابر استعمار

منابع:

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *